۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

قومیت در عصر جهانی سازی

قومیت، امنیت اجتماعی در عصر جهانی سازی

Top of Form

Bottom of Form

نويسنده: احمد رمضانی

چکیده: در کشوري مانند ايران که از اقوام و فرهنگهاي گوناگون تشکيل يافته است، يکي از مباحث هميشگي بحث قوم و قوميت است اهميت اين مباحث در آن است که به خاطر عدم شناخت علمي و آکادميک و فقدان کار مستدل علمي در اين زمينه اين مفهوم همواره با نگاهي امنيتي و سياسي آغشته بوده است. مفاهيم "قوم"، "قوم گرايي"،"قوميت" و غيره همواره به عنوان مفاهيمي تفرقه افکنانه، نافي تماميت ارضي، مخدوش کننده امنيت ملي و غيره مطرح شده اند دليل اين شائبه نيز به خاطر استفاده از اين مفاهيم در محيطهاي متشنج و آکنده از سوظنهاي تحولات و تشنجات سياسي بوده است، وقتي صحبت از قوميت مي شود ناخود آگاه اذهان را به سمت درگيري بين اقوام و تجزيه طلبي و خود مختاري سوق مي دهد و به نظر من اين مساله ريشه در شخصيت مردم ايران دارد که همه چيز را به ديد سوظن و توطئه مي نگرند و اين که هنوز نفهميده اند که مي توان در عين متفاوت بودن با هم بود نکته ديگري که در آغاز اين نوشتار ميتوان به آن اشاره داشت اين مساله است که سياست حاکم بر بحثهايي از اين قسم اصولا تکثر فرهنگي را به عنوان يکي از شاخصهاي توسعه فرهنگي قبول ندارد و درمقابل از سياست "همساني فرهنگي" پيروي مي کند به اين معني که از هر پديده اي معتقد به يک نمونه آرماني و يک مثل اعلاست که بقيه چونان زائده اي به آن چسبيده اند و مانع از کارکرد صحيح آن هستند به عنوان مثال تمام زبان هاي موجود در ايران را شعب مختلف زبان فارسي مي دانند و معتقدند که جانمايه تمام زبان ها فارسي است در حقيقت در مباحث فرهنگي به طور کلي دچار نوعي تمرکز گرايي و پايتخت مداري شدهايم.

کلید واژگان:قوم, جهانی شدن، جهانی سازی, امنیت


در بحث جهانی شدن و قومیت ابتدا مفاهیم مربوط به بحث را تعریف کرده و سپس به رابطه متقابل این دو مفهوم می پردازیم. با توجه به این که هیچ تعریف مشخصی از جهانی شدن در دست نیست که اغلب نظریه پردازان این حوزه بر روی آن توافق داشته باشند و از طرف دیگر با توجه به این که شروع مقاله بدون تعریف مفاهیم مربوط به ان اصولا میسر نیست در این جا چاره ای جز این نداریم که با توجه به مساله ای که با آن مواجهیم اقدام به تعریف مفاهیم مربوطه کنیم.

جهانی شدن پدیده ای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک است که با خود پیامدها و نتایج غیر قابل پیش بینی و غالبا متناقضی را به بار می آورد. در جهانی شدن ما با جهانشمول شدن پدیده ها سروکار داریم. به عنوان مثال وقتی صحبت از جهانی شدن اقتصاد به میان می آید. منظور درگیری تمام جوامع انسانی در ساختار اقتصادی جهان است. حال هر کس به فراخور ظرفیت و توانایی خود سهمی از این خوان می برد. اگر بخواهیم به طور کلی به قضیه نگاه کنیم جهانی شدن درهم شکسته شدن مرزهای طبیعی و مصنوعی است که توسط انسانها و در طول تاریخ به وجود آمده است. تا قبل از مطرح شدن بحث جهانی شدن ، انسانها در فضایی انحصاری که خود ساخته بودند زندگی می کردند. فضایی که بنا به ضرورت ذاتی انسان بیگانه ستیز و انحصاری بود. بیگانه ستیز از آن جهت که با ورود اولین عنصر غیر خودی به این فضا آژیر خطر به صدا درمی آمد. منظور از فضا هم بعد فیزیکی و هم بعد معنوی آن است. با گسترش تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی که هر روز هم به رشد خود ادامه می دهند انسانها با دنیایی روبرو شده اند که تا آن زمان از آنها یا اطلاع نداشتند و یا اطلاعات آنها در حد بسیار کم بود. امروزه دیگر مسافرت در مسیرهای طولانی و غلبه بر زمان و مکان جزئی از عادی ترین امور زندگی انسانها شده است و مسافرتهای چندین ساله و مشکلات سفر تبدیل به افسانه و قصه گشته است. این مساله در چارچوب ارتباطات رودررو و مزایای مربوط به آن حائز اهمیت است. خصیصه دیگر زندگی فعلی آن چیزی است که می توان از آن تحت عنوان"حساسیت زایی" نام برد. کافی است کمی به گذشته برگشته و نگاهی به فضای زندگی انسانها انداخته و آن را با زندگی فعلی مورد مقایسه قرار دهیم. با نگاه به گذشته درمی یابیم که در جهانی پر از موضع گیریهای عقیدتی و نژادی و قومی انسانها معمولا اسیر چنبره های فکری بسیاری بودند و تفکر در قالبهای محدود مهمترین مبنای اعمال آنها را تشکیل می داد. همه مطلق فکر می کردند و انسانها از دیدگاه همدیگر یا سفید بودند و یا سیاه. شاید مهمترین دلیل این ار نبود ارتباط به طور کلی بوده باشد. حال با کمی تعمق در حوادث سالهای اخیر متوجه می شویم که یک نوع دگرگونی عمیق و گسترده در حال شکل گرفتن است. ویژگی اصلی این دگرگونی این است که به عبارت ساده حوزه حساسیت اندیشه انسانها به گسترده ترین حالت خود در طول تاریخ رسیده است. مردم جز خود به دیگران نیز فکر می کنند. دیگرانی که شاید به لحاظ مسافت دور از آنها باشند. چون اصولا دیگر بعد مسافت دیگر اهمیت خود را در زندگی انسانها از دست داده است و انسانها به طور مداوم از طریق رسانه های ارتباط جمعی با همدیگر در تماسند. پیرو این بحث به نظر می رسد که دیگر هیچ مساله ای بی نصیب از عکس العمل و واکنش جهانی نخواهد بود. به عنوان مثال مساله فلسطین دیگر مختص جغرافیای خاصی نیست. در حقیقت یک هیات منصفه و یک وجدان جهانی در حال شکل گرفتن است که وابسته به هیچ نهاد و قدرتی نیست و مبنای عمل آن هم انسانیت و وجوه مشترک زندگی انسانهاست.

مفهوم قومیت نیز از مفاهیمی است که تعریف ثابتی بر آن متصور نیست. کثرت تعاریف و ویژگیهای قومیت یا فقدان تعریف در بسیارس از منابع، باعث مخدوش شدن مفهوم عام قومیت و مفاهیم وابسته به آن شده است. با توجه به این واقعیت بود که تالکوت پارسونز در پی تلاش برای تعریف این واژه، آن را "فوق العاده طفره آمیز" خواند. با این وجود مبنای تعریف ما از قومیت در این مقاله تعریفی است که تئودورسن در فرهنگ جامعه شناسی خود ارائه می دهد. تئودورسن در تعریف خود قومیت را این گونه تعریف می کند:

"گروهی با سنت فرهنگی مشترک و احساس هویتی که آن را به عنوان یک گروه فرعی از یک جامعه بزرگتر مشخص می کند. اعضای هر گروه قومی از لحاظ ویژگیهای خاص فرهنگی از سایر اعضای جامعه خود متمایز هستند."

نگاه به قومیتها در بحث جهانی شدن آن جا موضوعیت می یابد که همواره به عنوان مانعی در راه توسعه آن در نظر گرفته شده است. هویت قومی که برآمده از گرایشات، تعلقات، مناسک و آداب خاص هر قوم بوده و در جهت گیریها و ایفای نقش اعضایش در عرصه های مختلف موثر است، به عنوان یکی از عمده ترین چالشهای جهانی شدن مطرح گردید. علت این امر نیز با توجه به خصائص گروههای قومی روشن می شود. از بین خصائص مزبور، دو ویژگی بیشترازبقیه سد راه جهانی شدن تلقی می شوند. یکی زبان و دیگری مذهب. در خصوص هر یک از این دو مقوله، تلاشهای به عمل آمده در جهت محو آنها با موفقیت همراه نبوده و حتی نتایج عکس آن اهداف را به بارآورده و حساسیتها را نیز تشدید نموده است. بنیادگرایی دینی و ظهور اقلیتهای قومی در حقیقت پاسخی به فشارهای پیرامونی هستند که سعی در حذف آنها دارد.

در مورد تاثیر و تاثرات متقابل جهانی شدن و قومیت نظرات مختلفی ارائه شده است که هر کدام موضعگیری خاصی نسبت به این قضیه دارند. در بحث چگونگی تاثیر فرایند جهانی شدن بر هویتهای قومی، کسانی چون زبیگنیو برژینسکی مشاور سابق کاخ سفید و شورای امنیت ملی آمریکا، معتقدند که در آینده شاهد شکل گیری حدود چهارصد واحد سیاسی خواهیم بود که بر محور قومیتها و فرقه های مختلف به وجود می آیند. وی تحقق بنیادگراییهای قومی و مذهبی را اجتناب ناپذیر می داند و پیش بینی می کند که جهان آینده، عرصه مبادلات سیاسی قومیتها و فرقه های سیاسی خواهد بود.

مشکلی که دیدگاه برژینسکی دارد این است که اولا وجود ساختارهای قدرتمند جهانی مانند مرزهای ملی و منافع قدرتهای برتر جهانی را نادیده می گیرد به این معنی که ایجاد کوچکترین تغییرات درجهانی که به شدت در هم تنیده و پیچیده شده است کل مجموعه را تحت تاثیر قرار خواهد داد و دوم این که جهان آینده را عرصه مبادلات قومیتها می نامد و نه عرصه منازعات. اگر به دو مفهوم مبادله و منازعه دقت کرده و آن را متناظربا تحولات جهانی در نظر بگیریم متوجه خواهیم شد که مفهوم دومی کاربردی تر به نظر می آید. چون مادامی که تضاد منافع و نابرابریهای اساسی وجود دارد صحبت کردن از مبادله که بار معنایی مثبتی دارد بی معنی به نظر می رسد. آن چه که می توان پیرو این بحث اضافه کرد این است که اصولا قومیتها دردرون واحدهای بزرگتر از خود که معمولا تحت عنوان دولتهای ملی می شناسیم قرار دارند

و از آنجا كه خود دولت- ملت مجموعه اي اغلب نامتجانس از قوميتهاي مختلف هستند و خواستهاي قوميتهاي مختلف اغلب در تعارض با سياستهاي حاكم بر اين جوامع قرار دارد بالطبع در مقابل هر گونه حق خواهي و صداي مخالفي به مقابله ير خواهند خواست. به جز برژينسكي انديشمندان ديگري نيز به نظريه پردازي در مورد جهاني شدن و تاثير آن بر قوميت پرداخته اند. به عنوان مثال كوزاكو يوشينو با بررسي جامعه ژاپن به اين نتيجه رسيده است كه جهاني شدن هويتها و تفاوتهاي قومي را تقويت كرده است.

از طرف ديگر درمورد اين مطلب كه جهاني شدن با انگشت گذاشتن بر تعارضها موجب تقويت حس قوميت در انسانها شده است‏، آلبرتو ملوچي نظريه اي كاملا مخالف ديگر انديشمندان ارائه مي دهد. وي معتقد است كه احياي قوميت در عصر جهاني شدن الزاما با تبعيضهاي آشكار و وقوف به اين تبعيضها ارتباط ندارد، بلكه پاسخي به نياز هويت جمعي است. انسانها در عصري كه نوعي سرگشتگي و سردرگمي هويتي برآن حاكم است خواستار آنند كه خود را متعلق به گروهي خاص بدانند.

درمباحث مربوط به جهانی شدن و قومیت سه فرضیه مختلف را می توان در نظر گرفت

فرضیه اول- فرضیه اول را میتوان این گونه مطرح کرد که توسعه فرهنگ وارتباطات و به تبع آن جهانی شدن موجب تقویت همبستگی ملی ، استقرار همگرایی و کاهش تنشها و کشمکش های قومی می شود.

فرضیه دوم- فرضیه دوم معتقد است که افزایش سطح مراودات و مبادلات، زمینه ساز بسط و گسترش آگاهیهای قومی و فرهنگی و در نهایت مطالبات قومی می شود.

فرضیه سوم- فرضیه سوم این است که به عنوان انگاره ای پست مدرن، با توجه به مولفه های جدید در ساختار نظام بین الملل، فرایند جهانی شدن و دستاوردهای نوین تکنولوژیک در عرصه ارتباطی، خلق جوامع قومی مجازی، تشکیل اجتماعات تصوری، افزایش همگرایی فرهنگی و در مقابل، تشدید واگرایی را به دنبال خواهد داشت.

در اين بخش به بحث و كنكاش در مورد تك تك فرضيات فوق مي پردازيم تا وزن و اعتبار هر يك مشخص شود.

فرضيه اول معتقد است كه توسعه ارتباطات و به تبع آن جهاني شدن موجب رفع اختلافات بين فرهنگي و بين قومي شده و باعث همگرايي و كاهش تنشها ميشود. ايرادي كه به اين فرضيه مي توان گرفت اين است كه اين فرضيه رابطه بين جهاني شدن و كم شدن ستيزهاي قومي را به صورت خطي و تك عليتي در نظر مي گيرد. يعني معتقد است كه صرف افزايش ارتباطات خود به خود منجر به همبستگي خواهد شد. همانطور كه در تعريف جهاني شدن متذكر شديم، فرايند جهاني شدن پيچيده تر از آن است كه با تحليلهاي ساده و سرسري بتوان با آن برخورد كرد. افزايش ارتباطات زماني مي تواند منجر به كاهش تنشهاي قومي شود كه در كنار آن مفاهيمي همچون عدالت، آزادي فرهنگي، قبول تكثر فرهنگي، انتقاد پذيري و ... مطرح شوند. در حالت نابرابر به لحاظ فرهنگي، اقتصادي و سياسي نه تنها آگاهي باعث فروكش كردن التهابات نمي شود بلكه به اين امر شدت بيشتري نيز مي بخشد. چرا كه نقطه شروع تضادها معمولا آگاهي از وضعيت خود و ديگران و مقايسه بين آنهاست.

فرضيه دوم تاكيد ويژه اي بر تكنولوژيهاي ارتباطي و اطلاعاتي دارد و بر اين نكته تاكيد ويژه دارد كه آگاهي هاي قومي و فرهنگي منجر به مطالبات قومي خواهد شد. درحقيقت وصل شدن نقطه به نقطه كره خاكي به همديگر و اين واقعيت كه امروزه هيچ اتفاقي نميتواند از ديد مردم مخفي بماند موجب بوجود آمدن فضايي شده است كه در طول تاريخ نظير آن ديده نشده است . يكي از مشخصه هاي اين فضا تقويت حس همدردي نسبت به كساني است كه اشتراكا تي هر چند ناچيز با ديگران دارند به عنوان مثال جنگ آمريكا عليه عراق واكنشهاي بسياري را برانگخيت . اكثريت قريب به اتفاق اين عكس العملها در حمايت از رژيم بعثي عراق نبود بلكه هدف جلو گيري از كشتار مردم بي دفاع بود. اين امر نشانگر آن است كه فراتر از مرزها و فراتر از بازي هاي سياسي حركتي در حال شكل گرفتن است و از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه در جهان امروز اقليت هاي قومي و مذهبي و ...براي رسيدن به خواسته هاي اغلب به حقشان ديگر تنها نيستند و سرمايه اي عظيم و پتانسيل نيرومندي را در كنار خود احساس مي كنند .

فرضيه سوم چشم اندازي جديد را فرا روي ما باز مي كند . اين فرض بر دو مفهوم به عنوان پيامد تاثير جهاني شدن بر قوميت اشاره دارد :افزايش همگرايي فرهنگي و تشديد واگرايي سياسي .

به نظر مي رسد رويكرد فرضيه سوم به فرهنگ رويكردي كل نگرانه است و فرهنگ به طور كل را در نظر مي گيرد. شايد نقطه ضعف اين رويكرد توجه نكردن به تفاوتهاي فرهنگي است. در هر صورت تاكيد بر همگرايي فرهنگي و تشديد واگرايي سياسي به نوعي بحث قدرت گرفتن نهادهاي مردمي و غير دولتي را در درون خود دارد و در مقابل محدود شدن قدرت دولت را نيز مي توان بر آن متصور بود. اگر كمي دقيق تر به اين موضوع تمركز كنيم واغقعيت اين است كه بسياري از تعارضات قومي از طريق دولتها كاناليزه مي شوند و حلقه واسط اين مناقشات را دولتها تشكيل مي دهند. شايد اگر انسانها فارغ از قيدوبندهاي سياسي با همديگر در تماس باشند بسياري از مشكلات فعلي قابل رفع مي باشد. كسلز و همكارانش نيز معتقدند كه همگرايي روز افزون جهان باعث همگون سازي و چند پارگي همزمان فرهنگ مي شود كه به نظر من به گونه اي مؤيد اين مطلب است كه در عين تكثر و تنوع فرهنگي كه از قبل وجود داشته است نوعي فرهنگ كلي و جهاني به وجود آمده است كه قابل فهم براي انسانها فارغ از تعلقاتشان است.


نتيجه گيري:

آن چه مسلم است اين است كه در روند و فرايند جهاني شدن ارزشهاي پيشين (هويتهاي قومي ، فرقه اي و مذهبي ) حفظ مي گردند،چون در اين مقولات به نوعي داراي اصالت بوده و روند جديد همكاري ها و نيازهاي جديد را به همراه خود مي آورند كه بر اساس آن ،هويت نو و جديد ايجاد ميگردد .اين هويت جديد كه آن را ميتوان با عنوان هويت جهاني نام برد،لزوما در تعارض با هويت هاي ديگر قرار نمي گيرد و ممكن است كه با هويت هاي قبلي ،چالش موقتي داشته باشد ،اما بر اساس تعامل و گفتگويي كه بين آنها صورت مي گيرد نقاط اشتراكي بين آنها قرار دارد كه موجب همكري هويتهاي قبلي در نظام وهويت جديد جهاني مي گردد و در نهايت بايد متذكر شد كه براي خروج از بحرانهاي قومي، پاسخ مناسب. مبارزه با چند فرهنگي و محدود سازي آن نيست بلكه آن چه اهميت دارد، تلاش براي مبارزه با عوامل ساختاري دربردارنده نابرابري است. اين تلاش، بايد مبتني بر تعريف مجدد بنيانهاي سازمان اجتماعي و دوري جستن از تاكييد سياسي بر دولت ملي باشد.

منابع :

- احمدي، حميد(1378)‎‎‎‏ًٌَُ؛قوميت و قوميت گرايي در ايران،تهران،نشر ني

- برتون،رولان(1380)؛قوم شناسي سياسي،ترجمه ناصر فكوهي،تهران،نشر غزال،چاپ اول

- ناش،كيت(1380)؛جامعه شناسي سياسي معاصر:جهاني شدن،سياست و قدرت،ترجمه محمد تقي دلفروز،تهران،انتشارات كوير

- اطلاعات سياسي و اقتصادي،سال يازدهم،ش 115-116 ، فروردين 76

- ايران فردا،سال چهارم،ش 18،خرداد و تير 1374

- فصلنامه مطالعات ملي،سال دوم،ش 6،زمستان 1379

- فصلنامه مطالعات ملي،سال سوم،ش 10،زمستان1380

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر