نویسنده: سمانه خالدی
واژه طبقه به معناي رستهاي از مردم، دسته يا صنف و مرتبه است و در برابر ((Classe در زبان فرانسه است كه خود از ريشه لاتين(Classis) گرفته شده است.
نقد ابزاری برای اصلاح وضع موجود و درعین حال راهی به فراسوی مرزهای کنونی اندیشه است.بدون نقد شناخت نیز ناقص خواهدماند
قومیت، امنیت اجتماعی در عصر جهانی سازی |
Top of Form
Bottom of Form
نويسنده: احمد رمضانی چکیده: در کشوري مانند ايران که از اقوام و فرهنگهاي گوناگون تشکيل يافته است، يکي از مباحث هميشگي بحث قوم و قوميت است اهميت اين مباحث در آن است که به خاطر عدم شناخت علمي و آکادميک و فقدان کار مستدل علمي در اين زمينه اين مفهوم همواره با نگاهي امنيتي و سياسي آغشته بوده است. مفاهيم "قوم"، "قوم گرايي"،"قوميت" و غيره همواره به عنوان مفاهيمي تفرقه افکنانه، نافي تماميت ارضي، مخدوش کننده امنيت ملي و غيره مطرح شده اند دليل اين شائبه نيز به خاطر استفاده از اين مفاهيم در محيطهاي متشنج و آکنده از سوظنهاي تحولات و تشنجات سياسي بوده است، وقتي صحبت از قوميت مي شود ناخود آگاه اذهان را به سمت درگيري بين اقوام و تجزيه طلبي و خود مختاري سوق مي دهد و به نظر من اين مساله ريشه در شخصيت مردم ايران دارد که همه چيز را به ديد سوظن و توطئه مي نگرند و اين که هنوز نفهميده اند که مي توان در عين متفاوت بودن با هم بود نکته ديگري که در آغاز اين نوشتار ميتوان به آن اشاره داشت اين مساله است که سياست حاکم بر بحثهايي از اين قسم اصولا تکثر فرهنگي را به عنوان يکي از شاخصهاي توسعه فرهنگي قبول ندارد و درمقابل از سياست "همساني فرهنگي" پيروي مي کند به اين معني که از هر پديده اي معتقد به يک نمونه آرماني و يک مثل اعلاست که بقيه چونان زائده اي به آن چسبيده اند و مانع از کارکرد صحيح آن هستند به عنوان مثال تمام زبان هاي موجود در ايران را شعب مختلف زبان فارسي مي دانند و معتقدند که جانمايه تمام زبان ها فارسي است در حقيقت در مباحث فرهنگي به طور کلي دچار نوعي تمرکز گرايي و پايتخت مداري شدهايم. کلید واژگان:قوم, جهانی شدن، جهانی سازی, امنیت
جهانی شدن پدیده ای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک است که با خود پیامدها و نتایج غیر قابل پیش بینی و غالبا متناقضی را به بار می آورد. در جهانی شدن ما با جهانشمول شدن پدیده ها سروکار داریم. به عنوان مثال وقتی صحبت از جهانی شدن اقتصاد به میان می آید. منظور درگیری تمام جوامع انسانی در ساختار اقتصادی جهان است. حال هر کس به فراخور ظرفیت و توانایی خود سهمی از این خوان می برد. اگر بخواهیم به طور کلی به قضیه نگاه کنیم جهانی شدن درهم شکسته شدن مرزهای طبیعی و مصنوعی است که توسط انسانها و در طول تاریخ به وجود آمده است. تا قبل از مطرح شدن بحث جهانی شدن ، انسانها در فضایی انحصاری که خود ساخته بودند زندگی می کردند. فضایی که بنا به ضرورت ذاتی انسان بیگانه ستیز و انحصاری بود. بیگانه ستیز از آن جهت که با ورود اولین عنصر غیر خودی به این فضا آژیر خطر به صدا درمی آمد. منظور از فضا هم بعد فیزیکی و هم بعد معنوی آن است. با گسترش تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی که هر روز هم به رشد خود ادامه می دهند انسانها با دنیایی روبرو شده اند که تا آن زمان از آنها یا اطلاع نداشتند و یا اطلاعات آنها در حد بسیار کم بود. امروزه دیگر مسافرت در مسیرهای طولانی و غلبه بر زمان و مکان جزئی از عادی ترین امور زندگی انسانها شده است و مسافرتهای چندین ساله و مشکلات سفر تبدیل به افسانه و قصه گشته است. این مساله در چارچوب ارتباطات رودررو و مزایای مربوط به آن حائز اهمیت است. خصیصه دیگر زندگی فعلی آن چیزی است که می توان از آن تحت عنوان"حساسیت زایی" نام برد. کافی است کمی به گذشته برگشته و نگاهی به فضای زندگی انسانها انداخته و آن را با زندگی فعلی مورد مقایسه قرار دهیم. با نگاه به گذشته درمی یابیم که در جهانی پر از موضع گیریهای عقیدتی و نژادی و قومی انسانها معمولا اسیر چنبره های فکری بسیاری بودند و تفکر در قالبهای محدود مهمترین مبنای اعمال آنها را تشکیل می داد. همه مطلق فکر می کردند و انسانها از دیدگاه همدیگر یا سفید بودند و یا سیاه. شاید مهمترین دلیل این ار نبود ارتباط به طور کلی بوده باشد. حال با کمی تعمق در حوادث سالهای اخیر متوجه می شویم که یک نوع دگرگونی عمیق و گسترده در حال شکل گرفتن است. ویژگی اصلی این دگرگونی این است که به عبارت ساده حوزه حساسیت اندیشه انسانها به گسترده ترین حالت خود در طول تاریخ رسیده است. مردم جز خود به دیگران نیز فکر می کنند. دیگرانی که شاید به لحاظ مسافت دور از آنها باشند. چون اصولا دیگر بعد مسافت دیگر اهمیت خود را در زندگی انسانها از دست داده است و انسانها به طور مداوم از طریق رسانه های ارتباط جمعی با همدیگر در تماسند. پیرو این بحث به نظر می رسد که دیگر هیچ مساله ای بی نصیب از عکس العمل و واکنش جهانی نخواهد بود. به عنوان مثال مساله فلسطین دیگر مختص جغرافیای خاصی نیست. در حقیقت یک هیات منصفه و یک وجدان جهانی در حال شکل گرفتن است که وابسته به هیچ نهاد و قدرتی نیست و مبنای عمل آن هم انسانیت و وجوه مشترک زندگی انسانهاست. مفهوم قومیت نیز از مفاهیمی است که تعریف ثابتی بر آن متصور نیست. کثرت تعاریف و ویژگیهای قومیت یا فقدان تعریف در بسیارس از منابع، باعث مخدوش شدن مفهوم عام قومیت و مفاهیم وابسته به آن شده است. با توجه به این واقعیت بود که تالکوت پارسونز در پی تلاش برای تعریف این واژه، آن را "فوق العاده طفره آمیز" خواند. با این وجود مبنای تعریف ما از قومیت در این مقاله تعریفی است که تئودورسن در فرهنگ جامعه شناسی خود ارائه می دهد. تئودورسن در تعریف خود قومیت را این گونه تعریف می کند: "گروهی با سنت فرهنگی مشترک و احساس هویتی که آن را به عنوان یک گروه فرعی از یک جامعه بزرگتر مشخص می کند. اعضای هر گروه قومی از لحاظ ویژگیهای خاص فرهنگی از سایر اعضای جامعه خود متمایز هستند." نگاه به قومیتها در بحث جهانی شدن آن جا موضوعیت می یابد که همواره به عنوان مانعی در راه توسعه آن در نظر گرفته شده است. هویت قومی که برآمده از گرایشات، تعلقات، مناسک و آداب خاص هر قوم بوده و در جهت گیریها و ایفای نقش اعضایش در عرصه های مختلف موثر است، به عنوان یکی از عمده ترین چالشهای جهانی شدن مطرح گردید. علت این امر نیز با توجه به خصائص گروههای قومی روشن می شود. از بین خصائص مزبور، دو ویژگی بیشترازبقیه سد راه جهانی شدن تلقی می شوند. یکی زبان و دیگری مذهب. در خصوص هر یک از این دو مقوله، تلاشهای به عمل آمده در جهت محو آنها با موفقیت همراه نبوده و حتی نتایج عکس آن اهداف را به بارآورده و حساسیتها را نیز تشدید نموده است. بنیادگرایی دینی و ظهور اقلیتهای قومی در حقیقت پاسخی به فشارهای پیرامونی هستند که سعی در حذف آنها دارد. در مورد تاثیر و تاثرات متقابل جهانی شدن و قومیت نظرات مختلفی ارائه شده است که هر کدام موضعگیری خاصی نسبت به این قضیه دارند. در بحث چگونگی تاثیر فرایند جهانی شدن بر هویتهای قومی، کسانی چون زبیگنیو برژینسکی مشاور سابق کاخ سفید و شورای امنیت ملی آمریکا، معتقدند که در آینده شاهد شکل گیری حدود چهارصد واحد سیاسی خواهیم بود که بر محور قومیتها و فرقه های مختلف به وجود می آیند. وی تحقق بنیادگراییهای قومی و مذهبی را اجتناب ناپذیر می داند و پیش بینی می کند که جهان آینده، عرصه مبادلات سیاسی قومیتها و فرقه های سیاسی خواهد بود. مشکلی که دیدگاه برژینسکی دارد این است که اولا وجود ساختارهای قدرتمند جهانی مانند مرزهای ملی و منافع قدرتهای برتر جهانی را نادیده می گیرد به این معنی که ایجاد کوچکترین تغییرات درجهانی که به شدت در هم تنیده و پیچیده شده است کل مجموعه را تحت تاثیر قرار خواهد داد و دوم این که جهان آینده را عرصه مبادلات قومیتها می نامد و نه عرصه منازعات. اگر به دو مفهوم مبادله و منازعه دقت کرده و آن را متناظربا تحولات جهانی در نظر بگیریم متوجه خواهیم شد که مفهوم دومی کاربردی تر به نظر می آید. چون مادامی که تضاد منافع و نابرابریهای اساسی وجود دارد صحبت کردن از مبادله که بار معنایی مثبتی دارد بی معنی به نظر می رسد. آن چه که می توان پیرو این بحث اضافه کرد این است که اصولا قومیتها دردرون واحدهای بزرگتر از خود که معمولا تحت عنوان دولتهای ملی می شناسیم قرار دارند و از آنجا كه خود دولت- ملت مجموعه اي اغلب نامتجانس از قوميتهاي مختلف هستند و خواستهاي قوميتهاي مختلف اغلب در تعارض با سياستهاي حاكم بر اين جوامع قرار دارد بالطبع در مقابل هر گونه حق خواهي و صداي مخالفي به مقابله ير خواهند خواست. به جز برژينسكي انديشمندان ديگري نيز به نظريه پردازي در مورد جهاني شدن و تاثير آن بر قوميت پرداخته اند. به عنوان مثال كوزاكو يوشينو با بررسي جامعه ژاپن به اين نتيجه رسيده است كه جهاني شدن هويتها و تفاوتهاي قومي را تقويت كرده است. از طرف ديگر درمورد اين مطلب كه جهاني شدن با انگشت گذاشتن بر تعارضها موجب تقويت حس قوميت در انسانها شده است، آلبرتو ملوچي نظريه اي كاملا مخالف ديگر انديشمندان ارائه مي دهد. وي معتقد است كه احياي قوميت در عصر جهاني شدن الزاما با تبعيضهاي آشكار و وقوف به اين تبعيضها ارتباط ندارد، بلكه پاسخي به نياز هويت جمعي است. انسانها در عصري كه نوعي سرگشتگي و سردرگمي هويتي برآن حاكم است خواستار آنند كه خود را متعلق به گروهي خاص بدانند. درمباحث مربوط به جهانی شدن و قومیت سه فرضیه مختلف را می توان در نظر گرفت فرضیه اول- فرضیه اول را میتوان این گونه مطرح کرد که توسعه فرهنگ وارتباطات و به تبع آن جهانی شدن موجب تقویت همبستگی ملی ، استقرار همگرایی و کاهش تنشها و کشمکش های قومی می شود. فرضیه دوم- فرضیه دوم معتقد است که افزایش سطح مراودات و مبادلات، زمینه ساز بسط و گسترش آگاهیهای قومی و فرهنگی و در نهایت مطالبات قومی می شود. فرضیه سوم- فرضیه سوم این است که به عنوان انگاره ای پست مدرن، با توجه به مولفه های جدید در ساختار نظام بین الملل، فرایند جهانی شدن و دستاوردهای نوین تکنولوژیک در عرصه ارتباطی، خلق جوامع قومی مجازی، تشکیل اجتماعات تصوری، افزایش همگرایی فرهنگی و در مقابل، تشدید واگرایی را به دنبال خواهد داشت. در اين بخش به بحث و كنكاش در مورد تك تك فرضيات فوق مي پردازيم تا وزن و اعتبار هر يك مشخص شود. فرضيه اول معتقد است كه توسعه ارتباطات و به تبع آن جهاني شدن موجب رفع اختلافات بين فرهنگي و بين قومي شده و باعث همگرايي و كاهش تنشها ميشود. ايرادي كه به اين فرضيه مي توان گرفت اين است كه اين فرضيه رابطه بين جهاني شدن و كم شدن ستيزهاي قومي را به صورت خطي و تك عليتي در نظر مي گيرد. يعني معتقد است كه صرف افزايش ارتباطات خود به خود منجر به همبستگي خواهد شد. همانطور كه در تعريف جهاني شدن متذكر شديم، فرايند جهاني شدن پيچيده تر از آن است كه با تحليلهاي ساده و سرسري بتوان با آن برخورد كرد. افزايش ارتباطات زماني مي تواند منجر به كاهش تنشهاي قومي شود كه در كنار آن مفاهيمي همچون عدالت، آزادي فرهنگي، قبول تكثر فرهنگي، انتقاد پذيري و ... مطرح شوند. در حالت نابرابر به لحاظ فرهنگي، اقتصادي و سياسي نه تنها آگاهي باعث فروكش كردن التهابات نمي شود بلكه به اين امر شدت بيشتري نيز مي بخشد. چرا كه نقطه شروع تضادها معمولا آگاهي از وضعيت خود و ديگران و مقايسه بين آنهاست. فرضيه دوم تاكيد ويژه اي بر تكنولوژيهاي ارتباطي و اطلاعاتي دارد و بر اين نكته تاكيد ويژه دارد كه آگاهي هاي قومي و فرهنگي منجر به مطالبات قومي خواهد شد. درحقيقت وصل شدن نقطه به نقطه كره خاكي به همديگر و اين واقعيت كه امروزه هيچ اتفاقي نميتواند از ديد مردم مخفي بماند موجب بوجود آمدن فضايي شده است كه در طول تاريخ نظير آن ديده نشده است . يكي از مشخصه هاي اين فضا تقويت حس همدردي نسبت به كساني است كه اشتراكا تي هر چند ناچيز با ديگران دارند به عنوان مثال جنگ آمريكا عليه عراق واكنشهاي بسياري را برانگخيت . اكثريت قريب به اتفاق اين عكس العملها در حمايت از رژيم بعثي عراق نبود بلكه هدف جلو گيري از كشتار مردم بي دفاع بود. اين امر نشانگر آن است كه فراتر از مرزها و فراتر از بازي هاي سياسي حركتي در حال شكل گرفتن است و از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه در جهان امروز اقليت هاي قومي و مذهبي و ...براي رسيدن به خواسته هاي اغلب به حقشان ديگر تنها نيستند و سرمايه اي عظيم و پتانسيل نيرومندي را در كنار خود احساس مي كنند . فرضيه سوم چشم اندازي جديد را فرا روي ما باز مي كند . اين فرض بر دو مفهوم به عنوان پيامد تاثير جهاني شدن بر قوميت اشاره دارد :افزايش همگرايي فرهنگي و تشديد واگرايي سياسي . به نظر مي رسد رويكرد فرضيه سوم به فرهنگ رويكردي كل نگرانه است و فرهنگ به طور كل را در نظر مي گيرد. شايد نقطه ضعف اين رويكرد توجه نكردن به تفاوتهاي فرهنگي است. در هر صورت تاكيد بر همگرايي فرهنگي و تشديد واگرايي سياسي به نوعي بحث قدرت گرفتن نهادهاي مردمي و غير دولتي را در درون خود دارد و در مقابل محدود شدن قدرت دولت را نيز مي توان بر آن متصور بود. اگر كمي دقيق تر به اين موضوع تمركز كنيم واغقعيت اين است كه بسياري از تعارضات قومي از طريق دولتها كاناليزه مي شوند و حلقه واسط اين مناقشات را دولتها تشكيل مي دهند. شايد اگر انسانها فارغ از قيدوبندهاي سياسي با همديگر در تماس باشند بسياري از مشكلات فعلي قابل رفع مي باشد. كسلز و همكارانش نيز معتقدند كه همگرايي روز افزون جهان باعث همگون سازي و چند پارگي همزمان فرهنگ مي شود كه به نظر من به گونه اي مؤيد اين مطلب است كه در عين تكثر و تنوع فرهنگي كه از قبل وجود داشته است نوعي فرهنگ كلي و جهاني به وجود آمده است كه قابل فهم براي انسانها فارغ از تعلقاتشان است.
آن چه مسلم است اين است كه در روند و فرايند جهاني شدن ارزشهاي پيشين (هويتهاي قومي ، فرقه اي و مذهبي ) حفظ مي گردند،چون در اين مقولات به نوعي داراي اصالت بوده و روند جديد همكاري ها و نيازهاي جديد را به همراه خود مي آورند كه بر اساس آن ،هويت نو و جديد ايجاد ميگردد .اين هويت جديد كه آن را ميتوان با عنوان هويت جهاني نام برد،لزوما در تعارض با هويت هاي ديگر قرار نمي گيرد و ممكن است كه با هويت هاي قبلي ،چالش موقتي داشته باشد ،اما بر اساس تعامل و گفتگويي كه بين آنها صورت مي گيرد نقاط اشتراكي بين آنها قرار دارد كه موجب همكري هويتهاي قبلي در نظام وهويت جديد جهاني مي گردد و در نهايت بايد متذكر شد كه براي خروج از بحرانهاي قومي، پاسخ مناسب. مبارزه با چند فرهنگي و محدود سازي آن نيست بلكه آن چه اهميت دارد، تلاش براي مبارزه با عوامل ساختاري دربردارنده نابرابري است. اين تلاش، بايد مبتني بر تعريف مجدد بنيانهاي سازمان اجتماعي و دوري جستن از تاكييد سياسي بر دولت ملي باشد.
- احمدي، حميد(1378)ًٌَُ؛قوميت و قوميت گرايي در ايران،تهران،نشر ني - برتون،رولان(1380)؛قوم شناسي سياسي،ترجمه ناصر فكوهي،تهران،نشر غزال،چاپ اول - ناش،كيت(1380)؛جامعه شناسي سياسي معاصر:جهاني شدن،سياست و قدرت،ترجمه محمد تقي دلفروز،تهران،انتشارات كوير - اطلاعات سياسي و اقتصادي،سال يازدهم،ش 115-116 ، فروردين 76 - ايران فردا،سال چهارم،ش 18،خرداد و تير 1374 - فصلنامه مطالعات ملي،سال دوم،ش 6،زمستان 1379 - فصلنامه مطالعات ملي،سال سوم،ش 10،زمستان1380 |
اشاره:
پنداشت غالب ما این است که مسئله قومیت خاص کشور ما افغانستان است و یا مثلا اندیشه درباره اهمیت فاکتور قومی در رفتار سیاسی، ویژه رهبران هزاره است. اما گشتی در اندیشکده های مجازی نشان می دهد که در دنیای پسامدرن، همراه با افول نقش دولتها در کنترول دنیا، نقش و اهمیت واحدهای فرهنگی و جمعیتی دیگر نظیر اقوام روزتا روز اهمیت می یابد. در این وبلاگ تلاش خواهدشد مقالات و نظرگاههایی از اندیشمندان و گروههای کشورهای مختلف و پاسخ های انها به پرسشهای قومی بازتاب داده شود. اینکه مسئله قومیت ، یک معضل است یا یک تهدید یا یک فرصت برای پیشرفت اداره کشور، بسته به سطح توسعه جوامع و تربیت علمی افراد و سوابق اندیشگی آنان متفاوت است. در این پست نظری می افکنیم به یک طرح دولتی در جمهوری اسلامی ایران:
پژوهش تبيين وضعيت قوميت در جامعه ايران
كارفرما: دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي |
مجري: عليرضا رضايي |
زمان ارائه طرح: سال 1385 |
واژههاي كليدي: قوميت، هويت قومي، هويت ملي |
تعداد صفحات: 150 صفحه |
هدف طرح: در اين پژوهش سعي شده است تا در سطح كلان ضمن گذري تاريخي بر مسأله قوميت ها در ايران و بررسي وضعيت كنوني وجايگاه قوميتها در ايران، همچنين مشخص ساختن سمت و سوي بازسازي هويت قومي در كشور و خصوصاً در بين دانشجويان، به ارائه راهكارهايي جهت افزايش تعامل بين قومي و ميان قوميت ها و حكومت مركزي جهت ايجاد هماهنگي، وفاق و انسجام دروني و حركت به سوي توسعه و پيشرفت پرداخته شود. |
خلاصهاي از طرح: قوميت تعلق به يك گروه قومي كه شامل آگاهي نسبت به ريشه هاي تاريخي و سنتهاي تاريخي و سنتهاي مشترك است، ميباشد و تركيب پيچيدة ويژگيهاي فرهنگي، نژادي و تاريخي است و هنگامي كه خود آگاهي نيز وارد اين تعريف مي شود جنبة قوم گرايي مييابد يعني قوم گرايي عبارتست از : احساس منشاء مشترك (خيالي يا واقعي)، سرنوشت مشترك، انحصار نسبي ارزشمند مشترك كه سبب تقسيم بندي جوامع به خانواده هاي سياسي مجزا و احتمالاً خصمانه مي شود. امروزه جامعه بشري شكل جديدي از زندگي را آغاز نموده است كه در آن فاصلة ميان آدميان به قدري كاهش يافته كه روياي دهكدة جهاني مك لوهان تعبير شده است و حتي به نظر مي رسد خانواده جهاني در حال تكوين است. جهاني شدن باعث تضعيف و كمرنگ شدن نقش هويت سازانه دولت شده است. زيرا اين فرآيند با نفوذ پذير ساختن مرزها و فضا محوري امر اجتماعي به جاي مكانمندي آن، نقش يكه تازانه دولت را در امر هويت سازي به چالش طلبيده و بسترهاي مناسبي براي ظهور بحران هويت و معنا فراهم نموده است. پروسة جهاني شدن در عين حركت به سوي هم شكلي، انواع هويتهاي قومي را به عنوان مقاومت در برابر گسترش جهاني شدن تقويت مي نمايد. بدين ترتيب هويت ملي جوامع كه مبتني بر نهاد دولت، ملت بود مي رود تا جايگاه بيبديل و منحصر به فرد خود را از دست بدهد در مقابل دو هويت متفاوت شكل گيرد. از يك سو با تقويت تعلقات جهاني اعضاي جامعه بشري، هويتهاي فراملي و جهاني موضوعيت مييابند و از سوي ديگر هويتهاي بخشي و قومي – فرو ملي – بيش از گذشته تبلور و تجلي مييابند، كه مي توان مجموعاً آن را «جهان محلي» ناميد كه از تركيب دو واژة جهاني شدن و محلي شدن بدست آمده است. فرآيند مذكور جوامع چندقومي را با فرصتها و تهديداتي رو به رو خواهد ساخت كه عدم مديريت صحيح آن ميتواند بحرانهايي را در اين جوامع به منصة ظهور برساند. از طرفي تركيب جمعيت ايران به نحوي است كه اطلاق جامعة چند قومي به آن چندان دور از واقعيت نيست. حضور و زندگي قوميت هاي مختلف چون فارسها، تركها، كردها، لرها، بلوچها، تركمنها و عربها در جوار يكديگر و در چارچوب جغرافيايي سياسي واحد بيانگر تنوع قومي – فرهنگي جامعه ايران است. ساكنان مختلف ايران امروزي مجموعة ناهمگوني از اقوام مختلف نژادي، زباني، مذهبي و فرهنگي بودهاند كه در برخي از دورهها از تاريخ مشترك خود در ايران انسجام و همگوني اجتماعي لازم را نداشته اند، به همين جهت عمدتاً نطفة بحران هويت در درون آنها وجود داشته است، كه در برهههاي زماني خاص جنبة بحران سياسي يافته اند. نظير آنچه در آذربايجان، كردستان، تركمن صحرا و… اتفاق افتاده است. همچنين دخالتهاي پنهاني و آشكار دولتهاي استعماري گذشته و قدرتمند امروز و يا حتي كشورهاي همسايه را كه به نوعي محل سكونت اقوام هم تبار با قوميتهاي ايران هستند در طول تاريخ، اين كشور با خود داشته است و در مقاطع مختلف تاريخي بصورت يك بحران نيز ظاهر شدهاند. مرزنشين بودن اغلب اقوام ايراني نيز آنها را مستعد پذيرش تحركات قومي و بعضاً تجزيه طلبانه مي نمايد. جملگي مسائل مذكور مسأله قوميتها در ايران و چگونگي تعامل آنها با يكديگر و با حكومت مركزي، به عنوان يك واقعيت مهم در گذشته، حال و آينده طرح نموده است. به همين دليل بررسي هويت قومي و جايگاه كنوني آن در جامعة ايران از اهميت خاصي برخوردار است، اين پژوهش نيز در راستاي اهميت مسأله مذكور تدوين گرديده است. پژوهش مزبور در 6 بخش تهيه شده است. بخش اول به بيان مسأله، اهميت مسأله و اهداف پژوهش پرداخته است. در بخش دوم، پيشينة تحقيق مورد بررسي قرار گرفته است. هدف از پيمايش ارزش ها و نگرشهاي ايرانيان، ارائه نقشه كلي و عمومي از وضعيت نگرشي مردم درباره جامعه و موقعيت خود در ابعاد مختلف اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي است. موج اول و دوم پيمايش ارزشها و نگرش هاي ايرانيان كه به ترتيب در سالهاي 1379، 1382 به اجرا درآمده حاوي اطلاعات متنوع و فراگيري است كه در نوع خود بيبديلاند. بخشي از اين پيمايش در رابطه با قوميت بوده است كه در اين بخش سعي شده است يافته هاي مرتبط با هويت قومي مطرح شود. در بخش سوم به مباحث نظري و مفهومي پرداخته شده كه شامل تعريف مفاهيم، تاريخچه قوميت در ايران و نظرية بحرانها و چالشهاي قومي ميباشد. بخش چهارم به روش شناسي تحقيق اختصاص داده شده است. اين طرح يك تحقيق پيمايشي است كه در سال 1384 از سوي دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي پيشنهاد، ولي سپس به پيشنهاد كارفرما يك كار تجربي و پژوهش پيمايشي نيز به آن اضافه شده است. در اين بخش ضمن طرح فرضيههاي تحقيق و تعريف نظري و عملي متغيرهاي مورد نظر در اين پژوهش، در روش پژوهش، جامعه آماري، نمونه و روش انتخاب نمونه، ابزار تحقيق، روش تحليل، قلمرو تحقيق و روش تجزيه و تحليل دادههاي اين پژوهش پرداخته است. بخش پنجم به يافتههاي پژوهش اختصاص دارد. در اين بخش اطلاعات جمع آوري شده از گروهها به دو روش توصيفي و استنباطي مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. در بخش توصيفي اطلاعاتي نظير ميانگين ميانه و انحراف استاندارد استفاده شده است و در بخش استنباطي با توجه به مفروضات و مقياس اندازهگيري، از روش آمار استنباطي براي مقايسة گروهها استفاده شده است. در بخش ششم نيز به نتيجه گيري و ارائه راهكار پرداخته است. در اين پژوهش جهت بررسي نگرشهاي قومي چندمقوله محوري مورد مطالعه قرار گرفته است كه عبارتند از: رضايتمندي از وضعيت اقتصادي، احساس آزادي سياسي، اعتماد به اقشار مختلف و نهادهاي اصلي حكومتي، ميزان پايبندي به هويت ملي، احساس عدالت اجتماعي، سرانجام اعتقاد به پيشرفت كشور. محورهاي مذكور جهت سنجش ميزان هم گرايي قومي در ايران صورت پذيرفته است كه نتايج حاصله در اين بخش اجمالاً مطرح گرديده است. |