۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

درباب طبقه اجتماعی

http://www.sociologist5.blogfa.com/post-29.aspx

جایگاه طبقه اجتماعی در جامعه شناسی کلاسیک
میترا رفعت برزشی

چكيده
مفهوم طبقه از بنيادي ترين مفاهيم علوم اجتماعي است كه هر چند متفكران اجتماعي در قرون قديم, به آن اشاراتي داشته اند, اما اين ماركس بود كه با پيش كشيدن اين مفهوم و مبنا قرار دادن آن در تمامي تحليلها و بررسي هاي تاريخي ـ اجتماعي ـ اقتصادي اش, اهميتي مضاعف به آن بخشيده و آن را به صورت يك مفهوم فعال در جامعه شناسی کلاسیک مطرح نمود. هر چند كه بايستي بين مفهوم ماركسي طبقه با برداشتهاي ماركيسستي آن تفكيك قائل شد, اما همانگونه در متن مي آيد, خود ماركس هم تعريفي مشخص از طبقه ارائه نداده بلكه در سراسر آثار خويش به صورتي ضمني به ويژگيها و ابعاد آن اشاره كرده است. اين مقاله با موشكافي خود سعي در تدقيق معنايي طبقه اجتماعي در جامعه شناسی کلاسیک با تاکید بر دیدگاه مارکس دارد.



واژگان كليدي: طبقه اجتماعي, آگاهي طبقاتي, ايدئولوژي طبقاتي, مبارزه طبقاتي, انقلاب و طبقات, قشر بندي, قشر اجتماعي, سلسله مراتب اجتماعي

مقدمه
از مفاهيم اساسي در جامعه شناسي, مفهوم "طبقه اجتماعي" است كه قدمت آن حتي به قبل از پيدايش رسمي اين رشته علمي, يعني در طول تاريخ تفكر اجتماعي بشر بوده است. اما اولين كسي كه به طور منظم و با اهميت خاصي كه به اين مفهوم داده, آنرا مبناي نظريه پردازي خود نموده است, شخص كارل ماركس مي باشد. در واقع اين ماركس بوده كه بيشتر از هر نظريه پرداز و متفكر ديگري, چشم انداز پرداختن به طبقات و سلسله مراتب اجتماعي را به يك مطالعه علمي طبقه اجتماعي بدل نمود. وي در اين نظريه پردازي تا بدانجا پيش مي رود كه مفهوم طبقه اجتماعي را در يك چشم انداز تاريخي با هدف كشف قوانين علمي تاريخ (نوعي فلسفه تاريخ علمي) پردازش مي نمايد. در اين راستا او در جهت كشف قوانين خاص تحولات اجتماعي در بشر تاريخ, به عوامل زير بنايي اين تحولات اشاره مي كند, كه از مفاهيم كيلدي فهم اين مباحث, طبقه است. لذا اگر كسي بخواهد عنوان پدر مطالعه طبقه اجتماعي را به فردي عطا كند, آن فرد بايد ماركس باشد (ليپست, 1381:30). در بررسي مفهوم طبقه, بايد بين نظريات خود ماركس با طرفداران و متاخران وي يعني ماركسيست ها و نومار كسيت ها تفاوت قائل شد, لذا در اين مجال تاكيد بر مفهوم طبقه در آنچه كه از آثار و انديشه هاي ماركس باقي مانده, مي گردد.
دشواريهاي بررسي مفهوم طبقه
مشكلات و دشواريهاي در راستاي مطالعه مفهوم طبقه با هدف تدقيق آن, وجود دارد كه بخشي از آن به پيچيدگي ذاتي واقعيتي است كه اين مفهوم سعي دارد به آن اشاره نمايد, و برخي ديگر مربوط به ديدگاههاي نظريه پردازان آن مي باشد. در خصوص ماركس, چند چهره بوده و چند بعدي بودن كارهاي او و فرارشته اي فعاليت نمودن وي مزيت بر علت است. ميراث ماركس مجموعه اي بهم پيوسته است از احزاب سياسي, تحقيقات ژرف در اقتصاد سياسي, جامعه شناسي معرفت, جامعه شناسي طبقات اجتماعي و تاريخ. ماركس هيچ جدايي بين پراكسيس و نظريه نمي ديد و هيچ تمايلي به بي طرفي ارزشي و عينيت در علوم اجتماعي نداشت (مومن كاشي, 1373: 47). تي بي با تومور در طرح مفهوم طبقه اجتماعي در آراء و نظريات ماركس مي نويسد: «ماركس هيچ گونه شرح كامل و منظمي از نظريه خود در باب طبقه بدست نمي دهد, گرچه شايد منطقي آن باشد كه بگوييم هر آنچه كه ماركس نوشته, ما به طريقي با مساله طبقه مربوط مي شود» (باتومور, 1367: 14). انور خامه اي مي نويسد: «تقريباً تمام نويسندگان كه مفهوم طبقه اجتماعي را نزد ماركس و انگس برآورد كرده اند همداستانند كه اين يكي از مهمترين مفاهيم در آيين ماركسيسم است و تعيين ضوابط مشخص كننده آن بسيار دشوار است. بعضي از آنها تا آنجا پيش رفته اند كه مي گويند خود ماركس هم در تعريف دقيق طبقه اجتماعي مردد بوده و از همين رو آن را به آخرين فصل كتاب سرمايه محول ساخته و اين كتاب را هم ناتمام گذارده است» (خامه اي, 2536: 305 به نقل از مومن كاشي, 1373: 48).
ريمون آرون نيز در درسهاي منتشر شده اش در سوربن با عنوان مبارزه طبقاتي ذيل عنوان برداشت ماركسيستي طبقات بر اين عقيده است كه مفهوم طبقه بسيار ايهامي و كنايه آميز است و ابهامات مربوط به آن متعدد بوده علي رغم نقش و جايگاه كليدي آن در نظريات ماركس و ماركسيسم. وي معتقد است كه هيچ بررسي نظامندي توسط ماركس در اين زمينه صورت نگرفته است. استدلال آرون اين است كه به نسبتي كه انگاره طبقه نامشخص باشد, ترويج يك آموزه طبقاتي آسانتر است (Aron, 1964: 38-39 به نقل از مومن كاشي, 1373: 48).
طبقه اجتماعي, چه چيزهايي نيست!
از منظر روش شناسي, گاهي اوقات جهت فهم يك مفهوم, مناسب تر اين است كه از روش "سلبي" استفاده گردد. در مورد, طبقه, در ابتدا بهتر است ببنيم كه طبقه اجتماعي چه چيزهايي نيست. به بيان ديگر چه مفاهيم ديگري در جامعه شناسي و علوم اجتماعي وجود دارد ولي گاهي به اشتباه به جاي مفهوم طبقه بكار مي رود.
ژرژ گورويچ در اثر ارزشمندش با عنوان "فكر طبقه از ماركس تا امروز" در ابتداي كتاب, با هيمن روش تمايزات آشكاري را بين ساير مفاهيم بكار رفته به جاي طبقه و مفهوم اصيل طبقه ترسيم مي نمايد. خود وي معتقد است كه قبل از پيدايش جامعه صنعتي و سرمايه داري طبقات اجتماعي وجود نداشت, بلكه بيشتر مراتب (estate), درجات (rangs), سبك ها (orders), صنف ها (Corporations) بوده اند و نيز قبل از اينها كاست ها با موقعيت هاي موروثي خاص خودش (گورويچ, 1352: 1).
نمونه جالبي از آميختگي مفهوم در خصوص طبقه, ديدگاه آرتور بوئر در كتاب "طبقات اجتماعي" كه اولين اثر فرانسوي به اين نام است, مي باشد. وي ضمن اذعان به اينكه جامعه شناسي, علم طبقات اجتماعي است, به پراكندگي در طبقات جامعه اشاره مي كند كه شامل: طبقات سياسي, نظامي, اداري, مذهبي, صنعتي, حمل و نقل و ... مي باشد (همان جا: 3). ليتره (Littre) مي گويد كه طبقه در واقع درجاتي است كه به سبب گوناگوني و نابرابري شرايط انساني در بين افراد برقرار گرديده است (همان جا: 2). گورويچ مي گويد كه با افزودن برخي توضيحات, مي توان پنداشت فوق را درباره گروههاي اقتصادي نيز بكار برد.
گورويچ در يك اشاره دقيق متذكر مي شود كه لفظ بكار بردن تركيباتي همچون "طبقات سياسي, طبقات اقتصادي, طبقات قضائي و ..." هيچ ارتباط علمي و منطقي به مفهوم خاص طبقات اجتماعي ندارند. استدلال وي اين است كه, در اين حالت, " وحدت طبقه" به عنوان چارچوبي اجتماعي كه مي تواند موجب تفاوتهاي سياسي, قضايي و يا تغييرات وضع اقتصادي گردد, و يا مانع پديد آمدن چنين تفاوتها و تغييراتي شود, از بين مي رود (همان جا: 2).
شايد اگر به برداشت هاو تلقي هاي جامعه شناسان امريكايي نيز اشاره گردد, پريشاني فكري در خصوص مفهوم طبقه, بيشتر مشخص گردد؛ كولي مي گويد «ما به استنثناي خانواده, هر گونه گروه كم و بيش پايدار را كه وجود مستقري در جامعه پيرامون خويش دارد, طبقه مي ناميم» وارنر معتقد است: «مراد ما از طبقه, دسته هايي از مردم اند كه بنا به اعتقاد عمومي, در روابط خويش با يكديگر در وضعيتي برتر يا فروتر قرار دارند. » (همان جا: 5).
گايگر, جامعه شناسي آلماني نيز با تمام تلاش خود, مفهوم "قشر اجتماعي" را بجاي طبقه اجتماعي قرار داده است.
وي معتقد است كه طبقات به لحاظ آماري قابل بررسي نمي باشند. قشرها مبتني بر پايگاه (Status), موقعيت
(Position) و روحيات (Mentality) فردي يا گروهي اند. با اين فرض, تمامي آنچه كه مي توان در خصوص طبقه گفت عبارتست از: دسته از اعضاء يك جامعه كه وضع اجتماعي آنان را مي توان به كمك ملاكهاي مشترك و خارجي تعيين كرد. اشخاصي كه به چنين دسته هايي تعلق دارند در نگرشها (Attitude), تصورات و شيوه رفتار خاص مانند هم مي باشند (همان جا: 7).
طبقه اجتماعي در آثار ماركس
گورويچ به طور كلي تمامي آثار ماركس را در خصوص طبقه, به 3 دسته كلي تقسيم مي نمايد: 1) آثار دوران جواني ماركس, قبل از متن بيانيه كمونيستي تا كتاب "فلاكت فلسفه" 2) آثاري كه به بررسي هاي تاريخي پرداخته اند: انقلاب و ضد انقلاب در آلمان (1848), نبردهاي طبقاتي در فرانسه (50ـ 1848), هيجدهم برومرلويي بناپارت (1852), جنگ داخلي در فرانسه (1871) 3) كتاب 3 جلدي سرمايه
ويژگيهاي اساسي اين 3 دسته آثار, پرداختن به مسئله طبقات اجتماعي از ديدگاههاي متفاوتي است:
دسته اول: از ديدگاه فلسفه تاريخ و جامعه شناسي؛ دسته دوم: ديدگاه خالصاً تاريخي و عيني, همراه با روشنگريهايي كه گاه از جامعه شناسي و گاه از فلسفه نشأت گرفته است؛ دسته سوم: بررسي جنبش طبقات اجتماعي در چارچوب مكانيزم ها و شرايط اقتصاد سرمايه داري (همان جا: 25). يكي از علل ابهام و تغييرپذيري تلقي طبقه نزد ماركس, به گونه گوني اين آثار بر ميگردد.
مختصري از تاريخچه استفاده ماركس از مفهوم طبقه
بر اساس تقدم و تاخر زماني, مي توان به موارد زير اشارت نمود:
1ـ اولين بار, ماركس در نوشته "سهمي در نقد فلسفه حقوق هگل" (1843) به طبقات اجتماعي اشاره مي كند. او دراين متن, به نقش رهايي بخشي طبقات اجتماعي و تشكيل طبقه اي انقلابي در يك جامعه بورژوايي (طبقه پرولتاريا) اشاره مي كند.
2ـ در اثر "خانواده مقدس" كه با كمك انگس تدوين گرديده, ماركس متشكل طبقات اجتماعي را به اعتبار افكار پرودون مي سنجد. او دو طبقه كلي رامد نظر قرار مي دهد: مالك وسايل توليد كه محافظه كار مي باشند, بدون مالكيت وسايل توليد يا پرولتاريا كه خصلت انقلاي دارند. به نظر ماركس, همه طبقات بر شرايط اقتصادي مستقل از خواستهاي خويش مبتني اند و از راه همين شرايط در خصمانه ترين تضادها به سر مي برند (گورويچ, 1352: 28).
3ـ در "ايدئولژي آلماني" ماركس به تضاد بين طبقات اشاره كرد و اذعان مي دارد كه افكار مسلط هر دوره, همانا افكار طبقه متوسط آن دوره است. هر طبقه جديد, تسلط خود را بر بنياني وسيع تر از بنيان طبقه مسلط پيشين اعمال مي كند. "افراد متعدد آنگاه تشكيل طبقه را ميدهند كه هدف مشتركشان عبارت از نبرد مشترك بر ضد طبقه اي ديگر باشد وگرنه آنان افرادي اند كه در رقابت هاي فرد با يكديگر در جدال هستند." (همان جا: 3). ماركس در اين اثر خود طبقه را گروهي واقعي از افراد مي داند كه به از خود درآمدن و در خارج واقعيت يافتن و در نتيجه با خود بيگانه شدن, گرايش دارد. (همان: 30). به طور كلي ماركس در آثار دوره جواني خويش نه تنها عامل رواني (آگاهي فردي) را تشكيل طبقه پرولتاريا انكار نمي كند بلكه برعكس اهميت شاياني نيز براي آن مي پذيرد.
4ـ ماركس در دسته دوم آثار خود, به تحليل جريانات و وقايع سياسي ـ تاريخي فرانسه و آلمان بر اساس نبرد و تضاد ميان طبقات گوناگون مي پردازد, به وجود چندين طبقه اشاره مي كند. به زبان امروزي "واحد تحليل" در اين آثار ماركس, "طبقه اجتماعي" است. به عنوان نمونه در متن انقلاب و ضد انقلاب در آلمان (1848) او 8 طبقه زير را بر شماري مي كند: 1ـ اشرافيت زمين دار 2ـ بورژوازي 3ـ خرده بورژوازي 4ـ طبقه بزرگ و متوسط دهقانان 5ـ خرده دهقانان آزاد 6ـ دهقانان وابسته به زمين 7ـ كارگران كشاورزي 8ـ كارگران صنعتي. يا اينكه در كتاب نبرد طبقاتي در فرانسه (1850ـ1848) او با همين رويكرد 7 طبقه رادر فرانسه بر شماري مي كند.
5ـ در "سرمايه" ماركس ضمن بررسي سير تحول تاريخي نظام سرمايه داري, چگونگي شكل گيري طبقه بورژوا و پرولتاريا را توضيح مي دهد. او در اين اثر تاكيد مي كند كه سرمايه داري تنها نظام اجتماعي و اقتصادي است كه "طبقه پرولتاريا" به معناي خاص در آن تشكيل مي دهد (همان جا: 59).
مشخصات و تعريف طبقه اجتماعي
ريمون آرون در مبارزه طبقاتي تاكيد مي كند كه به نظر ماركس براي آنكه طبقه اجتماعي وجود داشته باشد, صرف وجود انسانهايي كه به شيوه يكسان زندگي كنند و كار مشابهي داشته باشند, كافي نيست. علاوه بر آن, آنها بايد روابطي دائم با هم داشته باشند و با كشف "اجتماع" (community) خود و تعارض شان با ديگر گروهها, تماميتي واحد را تشكيل دهند.دراين ديدگاه مفهوم طبقه يك "مفهوم تام" (total) مي باشد كه قابل تجزيه به اجزايش نيست. (مومن كاشي, 1373: 51).
ليبست معتقد است كه طبقه در ديدگاه ماركس, نشات گرفته از فرض تقدم توليد بر ديگر ابعاد است: «طبقه, مجموعه بهم پيوسته اي از افرادي است كه نقش يكساني در سازو كار توليد ايفا مي كنند» (ليپست, 1381: 36). در فرهنگ انتقادي جامعه شناسي آمده است كه «ماركس در سرمايه قواعد و ضوابط تعيين كننده طبقات اجتماعي را كه همانا منابع درآمد عوامل اقتصادي است پذيرفته است: بهره مالكانه براي زمينداران, سود براي كارفرمايان سرمايه دار و مزد براي كارگران» (بودون و بوريكو, 1986: 570 به نقل از مومن كاشي, 1373: 50)
اگر بخواهيم به شيوه فهم و تحليل طبقات نزد ماركس اشاره اي نماييم بايد گفت كه وي علاوه بر تمايز بخشيدن بين طبقات اجتماعي بر اساس ملاك هاي عيني, به فرآيندهاي پيدايش آگاهي طبقاتي نيز تاكيد مي نمود (ليپست, 1381: 36). از اين ديدگاه طبقه اجتماعي به ويژگي مشترك ميليونها انسان استوار نيست. در واقع, هنگامي اين افراد در حكم طبقه اي واحد در مي آيند كه با اكتساب آگاهي طبقاتي به تضاد با انسانهايي ديگر درآيند. بر همين اساس آرون تحليل مي كند كه طبقه اجتماعي بدون آگاهي طبقاتي و آگاهي طبقاتي بدون مبارزه و كشمكش وجود نخواهد داشت (آرون, مبارزه طبقاتي: 43 به نقل از مومن كاشي: 1373: 51).
خود ماركس نيز در متن بيانيه كمونيستي (Manifest commonist,1848) ويژگيهاي طبقه را شامل مواردي از قبيل: نقش واحد و مشترك در امر توليد, دارا بودن منافع اقتصادي مشترك و همبستگي طبقاتي مي داند. البته اين همبستگي طبقاتي را بايد معلول آگاهي طبقاتي و از آن بالاتر, ايدئولوژي طبقاتي دانست.
تعريف نهايي طبقه در ديدگاه ماركس
گورويچ ضمن بررسي تمامي ابعاد طبقه در آثار ماركس, حدود 13 تعبير و تفسير متفاوت را درخصوص طبقه در آثار وي بر شماري كرده و در نهايت مي گويد كه ماركس بيشترتعريفي منفي ارائه داده است در حاليكه اشارات او كافي نبوده و شمول عام ندارد:
طبقه نه كاست است, نه مرتبه اجتماعي, نه صنف, نه حرفه, نه شغل, نه درجه اجتماعي. بنياد طبقه نه ثروت است, نه درآمد تنها, نه پايه دستمزد, نه سطح زندگاني, نه نوع زندگي. هر چند كه به نظر گورويچ, طبقه مي تواند بر تمامي اينها تاثير بگذارد. در نهايت ملاك هاي مثبت طبقه عبارتند از: وحدت و همبستگي اجتماعي, نقش و جايگاه مشترك و واحد در فرآيند توليد, دارا بودن منابع اقتصادي مشترك, داشتن سهم مشخصي از توزيع ثروت ها, شركت درتضاد اجتماعي كه نمود آن مبارزه براي كسب قدرت سياسي و تسلط بر ابزار دولت است, داشتن آگاهي خاص كه موقعيت و جايگاه طبقاتي (آگاهي طبقاتي), گروه اجتماعي بودن افراد طبقه, هدف مشترك داشتن.
با اين تلقي, طبقات اجتماعي, كل هايي هستند كه نمي توان آنها را با اعضاء تشكيل دهنده شان و يا روابط فردي آنان با يكديگر, تقليل نمود (گورويچ, 1352: 93).

منابع و ماخذ
1ـ باتومور, تي بي, 1367, طبقات اجتماعي در جوامع جديد, ترجمه اكبر مجدالدين, تهران, انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي
2ـ خامه اي, انور, 2536, تجديد نظر طلبي از ماركس تامائو, تهران, انتشارات پژوهشگاه علوم انساني
3ـ كرايب, يان, 1382, نظريه اجتماعي كلاسيك, ترجمه شهناز مسمي پرست, تهران, انتشارات آگاه
4ـ كوزر, لوپيس, 1368, زندگي و انديشه بزرگان جامعه شناسي, ترجمه محسن ثلاثي, تهران, انتشارات علمي
5ـ گورويچ, ژرژ, 1352, مطالعه درباره طبقات اجتماعي, فكر طبقه اجتماعي از ماركس تا امروز, ترجمه باقر پرهام, تهران, انتشارات دانشگاه تهران
6ـ دريزمن. ال, انگويتا. ام.اف, 1383, جامعه شناسي قشرها و نابرابريهاي اجتماعي, ترجمه محمد قلي پور, مشهد, نشر مرنديز
7ـ ليپست, اس.ام, 1381, جامعه شناسي قشرها و نابرابريهاي اجتماعي, ترجمه جواد افشار كهن, مشهد, نشر نيكا
8ـ مومن كاشي, محمد, 1373, جامعه شناسي قشرها و نابرابريهاي اجتماعي, مشهد, نشر مرنديز


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر